آنقدر به انسانهای روی زمین بی اعتماد شده ام
که می ترسم وقتی از خوشحالی به هوا می پرم
زمین را از زیر پاهایم بکشند...
کاش فقط یک نفر بود که وقتی بغض میکردم ، بغلم میکرد و میگفت گریه کنی میکشمتا
بعضی از اشیا حس دارند …
گریه می کنند … مثل بالش من …
هرشب غرق اشک است !
همونایی که خنده هاشون گوشه فلک رو کر می کنه …
همونایی هستن که صدای گریه های آرومشونو حتی بالشتشون نمی شنوه …
این روزها زیادی ساکت شده ام ؛ حرفهایم نمی دانم چرا به جای گلو ازچشمهایم بیرون می آیند
صفحه قبل 1 صفحه بعد